قشنگترین غزل زندگی منو بابا

موفقیت راه اندازی وبلاگ بعد از کلی تنبلی

بلاخره امروز بعد از کلی تنبل بازی موفق شدم وبلاگتو راه اندازی کنم دختره مامان تو هنوز سنت به سال نرسیده،١٢خرداد ٩٢ بود که منو بابا فهمیدیم تقریباً یکماهه خدا تورو به ما داده، الانم ٣٥ هفته داری و مامان سعیده از ١٦ هفتگی لذت تیپا زدنتو داره حس میکنه و الان که دیگه خیلی وروجک شدی و طبق گفته دکتر حجت ایشالا ١٥ بهمن ٩٢ میای توی این دنیا، خداروشکر دوران بارداری با همه سختی هایی که داشت داره تموم میشه و منم مشتاقانه منتظر بوسیدن روی ماهت هستم  بذار از بابا رضا هم واست بنویسم، میگن دختر که باشی لوس بابایی،عزیز دردونه بابایی، خلاصه دختر نفس باباست...ولی انگاری هنوز نیومده عزیزدردونه بابا شدی،نمیدونی که چقدر&n...
19 دی 1392

تصور منو و بابایی از چهره دخملی

چند شب پیش، هم توی خواب بابا رضا اومده بودی هم عمه فهیمه، که جفتشون میگفتند خیلی درشت بودی و پر مو و موهاتم مشکی بوده بابا رضا میگفتن شبیه خودش بودی و پوست صورتت گندمی بوده و آروم تو بغل بابایی داشتی این ور اونورو نگاه میکردی و عمه فهیمه میگفتن سفید بودی و لپی و خوردنی از موقعی که بابا و عمه از چهره ات برام گفتند انگاری دیگه قیافت قشنگ برام ملموسه جوریکه میدونم چه شکلی هستی، آدم دست خودش نیست دوست داریم زودی بیای ببینیم چه شکلی هستی ،حالا بقول مامان جون(مامان عالیه) زشتی و خوشگلی مهم نیست خداکنه سالم باشی   ...
19 دی 1392
1